گنجور

 
اهلی شیرازی

کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست

کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست

بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت

هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست

مراست جانی و خواهم به پات افشاندن

چو باورت نشود به ز امتحانی نیست

چو قتل خویش کنم التماس روی متاب

همین سخن بتو داریم داستانی نیست

تو عمری، از تو کسی گر وفا گمان دارد

بعمر دوست که یاری مرا گمانی نیست

ز گلرخان سر کویت بهشت جاویدست

ولیک جای چو من پیر و ناتوانی نیست

جزای اهل محبت جفا بود اهلی

خموش باش که این نکته را بیانی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode