لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

آه من مد رسایی است که پایانش نیست

بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست

ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست

کاکل او شب قدری است که پایانش نیست

همت از مهر فراگیر که با یک ته نان

ذره ای نیست که شرمنده احسانش نیست

چشم شبنم به شکر خواب بهاران رفته است

خبر از پرتو خورشید درخشانش نیست

روی گرم آن که ندارد ز بزرگان جهان

آسمانی است که خورشید درخشانش نیست

از چه از کاهکشان طوق به گردن دارد؟

چرخ اگر فاخته سرو خرامانش نیست

گرچه برگ گلش از غنچه نمایان نشده است

شبنمی را نتوان یافت که حیرانش نیست

لب لعل تو چها می کند از شیرینی

وای بر شهدفروشی که مگس رانش نیست

گرد آن کعبه مغرور که صد قافله دل

خونبهای سر خاری ز مغیلانش نیست

چه خبر از دل آشفته ما خواهد داشت؟

آن که پروای سر زلف پریشانش نیست

چهره هر چند به رنگ ورق گل باشد

بی خط سبز، سفالی است که ریحانش نیست

چشم شبنم ز هواداری گل روشن شد

یوسف ماست که پروای عزیزانش نیست

رشته عمر ابد روی به کوتاهی کرد

راه خوابیده زلف است که پایانش نیست

دست گستاخی من جرأت دیگر دارد

گل ازان باغ نچینم که نگهبانش نیست

گرچه بیماری ازان چشم سیه می بارد

شیر را طاقت سر پنجه مژگانش نیست

چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟

آن که میدان فلک در خور جولانش نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

قرعه بر وصل زند دیده و سامانش نیست

کاین خیال دید از آن چشم که حیرانش نیست

نرگس از گردش چشمت به شراب افتادست

می پرستیست که مخمور به دورانش نیست

شد ز شرم قلمت خضر نهان در ظلمات

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از نظیری نیشابوری
کلیم

گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست

مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست

چون زند فال تماشای گلستان رخش

دیده ما که بجز خواب پریشانش نیست

چون رعیت که سر از حاکم ظالم پیچد

[...]

فیاض لاهیجی

چه ز نظّاره برد دیده که حیرانش نیست؟

به چه دل جمع کند آنکه پریشانش نیست؟

حیرت صورت دیوار چنین می‌گوید

که درین خانه کسی نیست که حیرانش نیست

دست امیّد من و بخت رسایی هیهات

[...]

رضاقلی خان هدایت

یارب این درد چه درد است که درمانش نیست

وین چه اندوه و ملال است که پایانش نیست

هم نشینم به خیال تو و آسوده دلم

کاین‌وصالی‌است که در پی غمِ هجرانش نیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
اقبال لاهوری

حکمت و فلسفه کاری‌ست که پایانش نیست

سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست

بیشتر راه دل مردم بیدار زند

فتنه‌ای نیست که در چشم سخندانش نیست

دل ز ناز خنک او به تپیدن نرسد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه