آه من مد رسایی است که پایانش نیست
بخت من ابر سیاهی است که بارانش نیست
ابروی او مه عیدی است که دایم پیداست
کاکل او شب قدری است که پایانش نیست
همت از مهر فراگیر که با یک ته نان
ذره ای نیست که شرمنده احسانش نیست
چشم شبنم به شکر خواب بهاران رفته است
خبر از پرتو خورشید درخشانش نیست
روی گرم آن که ندارد ز بزرگان جهان
آسمانی است که خورشید درخشانش نیست
از چه از کاهکشان طوق به گردن دارد؟
چرخ اگر فاخته سرو خرامانش نیست
گرچه برگ گلش از غنچه نمایان نشده است
شبنمی را نتوان یافت که حیرانش نیست
لب لعل تو چها می کند از شیرینی
وای بر شهدفروشی که مگس رانش نیست
گرد آن کعبه مغرور که صد قافله دل
خونبهای سر خاری ز مغیلانش نیست
چه خبر از دل آشفته ما خواهد داشت؟
آن که پروای سر زلف پریشانش نیست
چهره هر چند به رنگ ورق گل باشد
بی خط سبز، سفالی است که ریحانش نیست
چشم شبنم ز هواداری گل روشن شد
یوسف ماست که پروای عزیزانش نیست
رشته عمر ابد روی به کوتاهی کرد
راه خوابیده زلف است که پایانش نیست
دست گستاخی من جرأت دیگر دارد
گل ازان باغ نچینم که نگهبانش نیست
گرچه بیماری ازان چشم سیه می بارد
شیر را طاقت سر پنجه مژگانش نیست
چه قدر جلوه کند در دل تنگم صائب؟
آن که میدان فلک در خور جولانش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: اثر شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و حسرت است. شاعر از معشوقهاش و ویژگیهایش صحبت میکند، او را به زیباییهای طبیعی تشبیه میکند و میگوید که عشق و آرزوهایش بیپایان است. شاعر اشاره میکند که زندگی و محبت در اوج خود نمایان نمیشود و هیچگونه پاداشی برای مهربانیهایش وجود ندارد. همچنین، او از دل شکستهاش و دلتنگی برای معشوقهاش میگوید و ابراز میکند که زیبایی ظاهری دارای عمق و حقیقت نیست. در کل، شعر به توصیف عواطف پیچیده و پریشانی عاشقانه میپردازد.
هوش مصنوعی: آه من مثل مد رسایی است که هیچ وقت تمام نمیشود و بخت من مانند ابر سیاهی است که هرگز بارانی ندارند.
هوش مصنوعی: ابروی او مانند ماهی است که همیشه درخشان و نمایان است و موهای او مانند شبی بسیار مبارک و با برکت است که هیچ وقت به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: با تلاش و محبت از دیگران، حتی اگر کمک اندکی باشد، هیچ احساسی از شرمندگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چشم شبنم با شیرینی خواب بهاری را تجربه کرده است و از تابش روشن خورشید خبری نیست.
هوش مصنوعی: آن کس که به بزرگی و مقام دست نیافته، گرچه ظاهری گرم و دلنشین دارد، در واقع نورانیتر از خورشید نیست و به اندازهی بزرگان درخشان و باارزش نیست.
هوش مصنوعی: چرا این کاهکشان (پرندگان کوچک) طوق (زینت) به گردن دارند؟ اگر چرخ (گردش زمان) فاخته (پرندهای زیبا و شاداب) را در حال حرکت نمیبیند!
هوش مصنوعی: هرچند هنوز گلبرگهایش از غنچه نمایان نشده، اما نمیتوان شبنمی را پیدا کرد که از زیباییاش حیرتزده نشده باشد.
هوش مصنوعی: لبهای سرخ و زیبا تو چه تاثیر شیرینی دارند و وای بر کسانی که با قیمتی کم و بیارزش به آنها نزدیک میشوند، مانند مگسی که نمیتواند با آن زیبایی و لذت کنار بیاید.
هوش مصنوعی: به دور آن کعبهی فریبنده، که صدها کاروان دل را با دلی آکنده از درد و حسرت به سفر میبرد، سرخی از زخم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چه کسی از دل آشفته و درهم ما اطلاعی خواهد داشت؟ کسی که اصلاً به وضعیت پریشان موهایش اهمیت نمیدهد.
هوش مصنوعی: هرچند چهره کسی زیبا و به رنگ گل باشد، اگر نشانهای از طبیعت و زندگی نداشته باشد، همچون سفالی بیمحتوا و فاقد عطر و بوی خوش ریحان است.
هوش مصنوعی: چشم شبنم به خاطر عشقی که به گل دارد، روشن و تابناک شده است. یوسف ما همانند شبنم است، اما او برای عزیزانش هیچ تلاشی نمیکند.
هوش مصنوعی: عمر جاودانی به سمت کوتاهی پیش میرود و زلف خوابیدهای که بیپایان است، را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دست جسور من حالا جرأت بیشتری پیدا کرده است، بنابراین از آن باغ که نگهبانی ندارد، گل نمیچینم.
هوش مصنوعی: هرچند که بیماری و درد از چشمان سیاه او میریزد، اما شیر نمیتواند در برابر قدرت و زیبایی مژگانش ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی در قلب تنگ من نمایان میشود! آن کسی که عالم و فضا برای نمایش او کافی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قرعه بر وصل زند دیده و سامانش نیست
کاین خیال دید از آن چشم که حیرانش نیست
نرگس از گردش چشمت به شراب افتادست
می پرستیست که مخمور به دورانش نیست
شد ز شرم قلمت خضر نهان در ظلمات
[...]
گنج دردش که بجز ناله نگهبانش نیست
مخزنی بهتر ازین سینه ویرانش نیست
چون زند فال تماشای گلستان رخش
دیده ما که بجز خواب پریشانش نیست
چون رعیت که سر از حاکم ظالم پیچد
[...]
چه ز نظّاره برد دیده که حیرانش نیست؟
به چه دل جمع کند آنکه پریشانش نیست؟
حیرت صورت دیوار چنین میگوید
که درین خانه کسی نیست که حیرانش نیست
دست امیّد من و بخت رسایی هیهات
[...]
یارب این درد چه درد است که درمانش نیست
وین چه اندوه و ملال است که پایانش نیست
هم نشینم به خیال تو و آسوده دلم
کاینوصالیاست که در پی غمِ هجرانش نیست
حکمت و فلسفه کاریست که پایانش نیست
سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست
بیشتر راه دل مردم بیدار زند
فتنهای نیست که در چشم سخندانش نیست
دل ز ناز خنک او به تپیدن نرسد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.