گنجور

 
صائب تبریزی

خار در دیده آن کس که طلبکارش نیست

خاک در کاسه آن سر که هوادارش نیست

گرچه خط سیهش دست نداده است به هم

کسری نیست که در حلقه زنارش نیست

چه خبر از دل صد پاره ما خواهد داشت؟

مست نازی که خبر از گل دستارش نیست

گوش آن شاخ گل از آب گهر سنگین است

خبر از ناله مرغان گرفتارش نیست

ساده لوحی که ستاند نظر از شبنم وام

خبر از نازکی آن گل رخسارش نیست

ماه کنعان گهر خود به خریدار رساند

یوسف ماست که پروای خریدارش نیست

گرچه جان تازه کند چاشنی آب حیات

به گلو سوزی شمشیر گهربارش نیست

غم دنیا نخورد هر که دل و دین درباخت

آن که سر داد درین ره غم دستارش نیست

سایه بال هما پرده خوابش گردد

هر که در سر هوس دولت بیدارش نیست

نفس پاک ازان سینه طلب کن صائب

که غباری ز جهان بر دل افگارش نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اقبال لاهوری

خواجه ئی نیست که چون بنده پرستارش نیست

بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست

گرچه از طور و کلیم است بیان واعظ

تاب آن جلوه به آئینه گفتارش نیست

پیر ما مصلحتاً رو به مجاز آورد است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه