گنجور

 
صائب تبریزی

آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست

زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست

نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام

منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست

لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست

شب ما سوختگان را سحری پیدا نیست

یوسف از چاه برون آمد و عنقا از قاف

از دل گمشده ما اثری پیدا نیست

مگر از روزنه دل نفسی راست کنیم

ورنه زین خانه تاریک دری پیدا نیست

بجز از آبله پا که کنندش پامال

در همه روی زمین دیده وری پیدا نیست

ز اهل دل آنچه به جا مانده زبان لاف است

همه برگ است بر این نخل بری پیدا نیست

بر میاور ز صدف گوهر خود را صائب

که درین دایره صاحب نظری پیدا نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فضولی

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

[...]

محتشم کاشانی

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست

گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر

گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست

به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا

[...]

طبیب اصفهانی

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست

وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست

بخدنگم چوزدی سینه گرمم مشکاف

که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست

شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست

[...]

فروغی بسطامی

خوش‌تر از دانهٔ اشکم گهری پیدا نیست

حیف و صد حیف که اهل نظری پیدا نیست

کسی از سر دل جام خبردار نشد

بی‌خبر باش که صاحب خبری پیدا نیست

می‌فروش ار بزند نوبت شاهی شاید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه