می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست
با پریشان نظری بس که بدم، می شکنم
هر کجا آینه ای بر سر بازاری هست
می توان با گل خورشید نظر بازی کرد
همچو شبنم اگرت دیده بیداری هست
خضر بر گرد سر درد طلب می گردد
کعبه فرش است در آن سینه که آزاری هست
صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند
بر جنون می زنم امروز که بازاری هست
بخت زنگار چرا سبز نباشد صائب؟
روز و شب در بغلش آینه رخساری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامین هشیاری، عشق و دلتنگی میپردازد. شاعر میگوید که در جایی که آگاهی و هشیاری وجود دارد، شادی و میگساری حرام است و خواب تلخی بر آن حاکم است. او از پریشانیهایش میگوید و به زیباییهایی همچون گل و خورشید نیز اشاره میکند. همچنین به جستجوی خضر (نماد دانایی و هدایت) در دل انسانهای جستجوگر و دردکشیده پرداخته و به جمع شدن کودکانی در صبح آدینه اشاره میکند. در نهایت، میپرسد چرا بخت و شانس نباید زیبا باشد، در حالی که همیشه زیبایی و عشق در دلها وجود دارد.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب در جشنی که آدمها هشیار و بیدار هستند، ممنوع است. همچنین، خوابیدن در خانهای که بیمار هستی، به نوعی تلخ و نامطلوب خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی و افکار پریشانم، هر بار که در جایی آینهای ببینم، احساس میکنم که بشکنم.
هوش مصنوعی: میتوان با زیباییهای زندگی و شادیها مانند گل و نور خورشید بازی کرد، به شرطی که چشمان بیدار و بینایی داشته باشیم.
هوش مصنوعی: خضر، که نماد دانش و راهنمایی است، در جستجوی درد و رنج در اطراف خود میچرخد. او در کعبه، که نماد مقدسیت و جستجوی معنویت است، وجود دارد؛ اما تنها قلبی که در آن آزار و رنج وجود دارد، حقیقتاً ارزشمند است.
هوش مصنوعی: صبح روز جمعه است و بچهها همه در یک جا گرد آمدهاند. امروز به خاطر بازار، حال و هوای شگفتانگیزی دارم.
هوش مصنوعی: چرا شانس و اقبال نتواند روشن و درخشان باشد؟ در هر لحظه از روز و شب، تصویری زیبا و دلنشین در آغوش او وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.