گنجور

 
صائب تبریزی

خلوت آینه را طوطی غمازی هست

هر کجا روی نهادیم سخنسازی هست

نیست مجنون وفادار مرا پای گریز

ورنه چون زور جنون سلسله پردازی هست

چشم نظارگیان تاب ندارد، ورنه

دل تاریک مرا آینه پردازی هست

از نفس های پریشان غبارآلودم

می توان یافت که در سینه سبکتازی هست

فیض سر رشته امید عمومی دارد

در حریمی که نگاه غلط اندازی هست

دامن گل نشود زخمی سر پنجه خار

گلستانی که در او شعله آوازی هست

انتظار جگر سوختگان سنگ ره است

ورنه ما را چو شرر رخصت پروازی هست

تا نبارد به سرش تیغ، دهن نگشاید

چون صدف در دل هر کس گهر رازی هست

روی برتافتن از سیلی غم بی‌جگری است

ورنه چون رنگ، مرا شهپر پروازی هست

چون شرر آمدن و رفتن ما هر دو یکی است

ما چه دانیم که انجامی و آغازی هست

حیف باشد که درین دشت شکاری نکند

هر که را قوت سرپنجه شهبازی هست

از نواهای جگرسوز تو صائب پیداست

که ترا در دل صد پاره نواسازی هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

غیر من در پس این پرده سخن سازی هست

راز در دل نتوان داشت که غمازی هست

زخم کاریست صراحی و قدم برچینید

نیم بسمل شده ای را سر پروازی هست

بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید

[...]

عرفی

خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست

ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست

گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز

عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست

های هایی ز من بلبل عشرت بشنو

[...]

حزین لاهیجی

در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست

با خرابی زدگان، خانه براندازی هست

گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم

سر ما در قدم سرو سرافرازی هست

هرگز از خویش نکردیم سخن ساز، چو نی

[...]

اقبال لاهوری

گرچه شاهین خرد بر سر پروازی هست

اندرین بادیه پنهان قدر اندازی هست

آنچه ازکار فروبسته گره بگشاید

هست و در حوصلهٔ زمزمه پروازی هست

تاب گفتار اگر هست شناسائی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه