دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت
ای کم از زن! فکر مرکب در طریق کعبه چیست
این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت
گریه می آید به منصورم که در دار فنا
گفت چندین حرف حق، یک حرف حق نشنید و رفت
(سیر معراج فنا را قوتی در کار نیست
چون شرر می باید اندک همتی ورزید و رفت)
صائب آمد در حریمت با دل امیدوار
شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به بیان ناامیدی و بیتفاوتی انسانها در مواجهه با مشکلات زندگی میپردازد. او از نامهربانی و بیتوجهی دیگران سخن میگوید و اشاره میکند که افراد زیادی در غم و اندوه مشغولند، اما همچنان به مسیر خود ادامه میدهند. شاعر همچنین به خوشحالی کسانی اشاره دارد که مانند برق، از مشکلات فرار کرده و به زندگی ادامه میدهند. در نهایت، او از ناامیدی و بیرحمی دنیا نسبت به انسان میگوید و به اینکه بسیاری میآیند و میروند، اما حقیقتی را نمیشنوند و به این ترتیب به زندگیشان ادامه میدهند.
هوش مصنوعی: دیشب آن بیوفا از حال ما خبر گرفت و رفت. حرفهای زیادی رد و بدل شد، اما او هیچیک را نشنید و رفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد این دنیای پراز غم و اندوه میشود، در نهایت مانند یک گردباد که خاک و غبار را برمیگرداند، پس از مدتی به خود بازمیگردد و میرود.
هوش مصنوعی: زمانی شاداب است که انسان مانند برق از وجود خود بیرون بیاید، به وضعیت دنیا بخندد و از آن دور شود.
هوش مصنوعی: ای زن! تو چه کم از دیگران هستی! فکر نکن که مرکب تو در راه کعبه چه معنایی دارد. این بیابان را رابعه به سمت خود کشید و رفت.
هوش مصنوعی: منصورم در دنیای فانی با صدای بلند سخنان زیادی را درباره حق گفت، اما هیچکس توان شنیدن حتی یک کلمه از آن را نداشت و در نهایت او تنها رفت.
هوش مصنوعی: سیر به سوی فنا و نابودی نیاز به نیروی زیادی ندارد؛ فقط کافیست که کمی تلاش کنی و به سمت آن بروی، مانند شعلۀ آتش که برای افروختن کافی است یک جرقه کوچک.
هوش مصنوعی: صائب با دل پرامیدش به حضورت آمد، اما در عین حال، از امیدهای خود ناامید بود و در نهایت به راه خود ادامه داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش غم بر گریههای زخم ما خندید و رفت
پارهای بر ریشهای ما نمک پاشید و رفت
عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه
همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت
شب در آمد غم درون از رخنههای سینهام
[...]
تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
[...]
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت
گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی
[...]
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت
ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب
عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت
مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست
[...]
ای خوش آنکس کو گلی از گلشن دل چید و رفت
جلوهٔ روی تو چون آیینه در خور دید و رفت
در ره همت به پای شوق مانند حباب
چشم را از هر دو عالم می توان پوشید و رفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.