زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت
روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت
می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ
چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت
دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا
خرمن امید ما را کاه ماند و دانه رفت
راز عشق از دل به زور گریه بر صحرا فتاد
طرفه گنج گوهری از کیسه ویرانه رفت
بار قتل خود به دوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشقبازان کوهکن مردانه رفت
بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟
آن که گاهی دردسر می داد، ازین بتخانه رفت
می کند جا در ضمیر آشنایان سخن
هر که چون صائب به فکر معنی بیگانه رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با نغمهای غمگین و فلسفی به بررسی گذرا بودن زندگی و عشق میپردازد. او از زهرخند زدن به دل و دوری گریه و شادمانی سخن میگوید و به این نکته اشاره میکند که روزگار نیز مثل شیشه و پیمانهای میگذرد. شاعر به تجربهاش از عشق و درد در میخانه اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که امید و آرزوها تحت تأثیر سختیها و ناکامیها از بین میروند. او میگوید که نمیتوان بار عشق را بر دوش دیگران نهاد و در نهایت از این مینالد که کسی که دردسر میآفریند، در نهایت از میخانه عشق میرود. شعر به نوعی انتقاد از ناتوانی انسان در کنترل سرنوشت و عشق است.
هوش مصنوعی: ای دل، لبخند تلخی بر لب بزن که دوران شادی و شیطنت به پایان رسیده است. اکنون زمان آن فرا رسیده که شیشه و لیوان را در دست بگیری و از لحظات باقیمانده لذت ببری.
هوش مصنوعی: هر که به میخانه برود و از خوشی و سرخوشی بینصیب نماند، میتواند از زیبایی و لذت زندگی بهرهمند شود، حتی اگر هیچ چیز به همراه نداشته باشد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه کاهها بر باد میروند، فقط دانهها باقی میمانند. اما در زندگی ما، تنها کاههای ناامیدی باقی مانده و دانههای امید ما از بین رفتهاند.
هوش مصنوعی: راز عشق به گونهای عمیق از دل برآمد و با زور اشکها بر دشت افتاد. همانند گنجی گوهری، این راز از درون یک کیسه ویران خارج شد.
هوش مصنوعی: نمیتوان بار مشکلات و عواقب کارهای خود را بر دوش دیگران گذاشت. در میان عاشقان، کسی که به صورت شجاعانه و مردانه عمل میکند، همواره در مواجهه با چالشها است.
هوش مصنوعی: پرستندگان بت چرا با عطر و خوشبوکننده مرا نمیسوزانند؟ کسی که گاه مرا به زحمت میانداخت، از این معبد خارج شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند صائب در پی فهم معانی ناشناس و بیگانه برود، سخنانش در دل آشنایان جا پیدا نمیکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت
نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت
سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد
گرم شد هنگامه خوابم بر سر افسانه رفت
آگه از سوز دل ما دل فروزانند و بس
[...]
جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت
دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت
زاهدا،در دور چشم مست یار از باده گوی
دور ساقی باد باقی! نوبت افسانه رفت
سرخ شد گل درچمن چون خون بلبل را بریخت
[...]
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت
خرم آن کز بهر دل جان و جوانی جمله باخت
چون زلیخا در طریق عاشقی مردانه رفت
شمع من سر تا قدم حسن است و لطف و مردمی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.