گنجور

 
صائب تبریزی

در بهاران بزم عیش میکشان آماده است

جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است

می زند موج قیامت گلشن از الوان حسن

هم لب جو نوخط و هم روی گلها ساده است

گل ز مستی بوسه بر منقار بلبل می زند

سرو در آغوش طوق قمریان افتاده است

هر طرف گوش افکنی آواز بلبل می رسد

رو به هر جانب کنی رخسار گل آماده است

هیچ خار تنگدستی بی برات عیش نیست

از شکوفه دفتر احسان چمن بگشاده است

غنچه را مینا ز زور باده بر سنگ آمده است

از سیه مستی ز دست لاله جام افتاده است

قمریان را گرچه طوق بندگی بر گردن است

سرو با آزادگی چون بندگان افتاده است

غنچه چون عیسی به گفتار آماده است از مهد شاخ

گل چو مریم مهر خاموشی به لب بنهاده است

صائب از گلشن مرو بیرون که در فصل بهار

هر چه می خواهی ز اسباب نشاط آماده است