کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است
زخم شمشیر زبان خار مغیلان من است
جوش فرهادست از کهسار من سرچشمه ای
شور مجنون گردبادی از بیابان من است
می کند در سینه گرمم قیامت، شور عشق
صبح محشر خنده چاک گریبان من است
دولت بیدار کوته دیدگان روزگار
بی گزند چشم بد، خواب پریشان من است
شور عشق من فلک ها را به چرخ آورده است
کشتی افلاک بی لنگر ز طوفان من است
نه کنار ابر می خواهم، نه آغوش صدف
چون گهر گرد یتیمی آب حیوان من است
بر دل آیینه ام زنگ کدورت بار نیست
گوشه ابروی صیقل، طاق نسیان من است
نیست از تیغ زبان موج پروایی مرا
خامشی چون آب گوهر حرز طوفان من است
در شکرزار قناعت برده ام چون مور راه
سیرچشمی خاتم دست سلیمان من است
می فشانم نور خود بر تیره روزان بی دریغ
خرمن ماهم، پریشانی نگهبان من است
در سواد فقر از ملک سکندر فارغم
آب حیوان گریه شمع شبستان من است
کشت امید مرا برق است باران کرم
دست خشک این بخیلان ابر احسان من است
یوسف گمنام من از مکر اخوان فارغ است
سر به جیب خویش بردن چاه کنعان من است
با سیه رویی نیم نومید از حسن قبول
عنبر دریای رحمت خال عصیان من است
آفتاب بی زوالی می توانم ساختن
گر کنم گردآوری داغی که بر جان من است
فکر رنگین است صائب نعمت الوان من
در بهشت افتاده است آن کس که مهمان من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر، تصویری عمیق و عاطفی از عشق و دروننگری را ارائه میدهد. شاعر کعبه عشق را به عنوان مکان مقدس خود میبیند و زخمهای ناشی از زبان دیگران را به سیاهی بیابان تشبیه میکند. او عشق را به عنوان نیرویی پر انرژی و جاندار توصیف میکند که نه تنها در دل او، بلکه در جهان اطرافش نیز تأثیرگذار است.
شاعر همچنین از فقر و کمبودها صحبت میکند، اما در عین حال بر امید و نور افشانی خود بر دیگران تأکید میکند. او در جستجوی آرامش و رشد شخصیت خود است و با وجود چالشها، به دنبال نور و گرما در زندگیاش میباشد. در نهایت، وی با بیان امید و ثروت معنوی، نشان میدهد که نعمت واقعی نه در داراییهای مادی، بلکه در درک و ارتباط عمیق با عشق و معنویت است.
هوش مصنوعی: محل عشق من، دشواری و مصیبتهایی است که در سر راه من قرار دارد، و جراحتهایی که از سخنان دیگران بر دلم نشسته، مانند خارهای خاری است که درد میآورد.
هوش مصنوعی: فرهاد از کوههای من سرچشمه میگیرد و جوش و خروش او نشان از شور و شوقی دیوانهوار دارد که از دشتهای من بهوجود آمده است.
هوش مصنوعی: در درون من غوغایی به پا است که نشان از عشق و شور و شوقی عمیق دارد؛ گویی در روز رستاخیز، خندهای از شوق باعث بیقراریام شده و دلیلی بر شگفتی و التهاب در وجودم است.
هوش مصنوعی: خوشبختی و خوش شانسی من، که توسط افراد کوتاهنظر و روزگار دشوار نمیتواند آسیب ببیند، همانند خواب ناآرام و پریشان من است.
هوش مصنوعی: عشق من آنقدر قوی و پرشور است که همهی آسمانها را زیر تأثیر خود قرار داده و مانند کشتیای در آسمانها بدون لنگر در حال حرکت و در معرض طوفان من است.
هوش مصنوعی: من نه به دنیای لایههای ابری و نه به جایی که صدفها در آن نگهداری میشوند، نیازی ندارم. چون سرچشمه حیات من، همچون گوشهای از دنیای یتیمان در آب حیوان است.
هوش مصنوعی: بر روی دل من که همچون آیینهای است، هیچ کدورت و زنگاری وجود ندارد. گوشه ابرویم، محل فراموشی و دوری از غمها و ناراحتیهاست.
هوش مصنوعی: زبان من مانند تیری برنده است و من هیچ ترسی از آن ندارم. سکوت من مانند آب گوهری است که در مقابل طوفان، محافظت کننده و ایمن است.
هوش مصنوعی: در میان دنیای شیرینی قناعت، مانند موری که راه خود را میپیماید، به دنبال رضایت و آرامش هستم. احساس میکنم که دنیای بیپایان قناعت به من قدرتی خاص میدهد، همچون خاتم سلیمان که دارای تواناییهای بزرگ است.
هوش مصنوعی: من بیهیچ تردیدی، نور وجودم را بر کسانی که در تاریکی و ناامیدی به سر میبرند میافشانم. اما در این میان، کسانی که نگهبان من هستند، خود دچار گیجی و پریشانی هستند.
هوش مصنوعی: در سایه فقر و تنگدستی، از امپراتوری سکندر هم بینیازم؛ چون اشک من، در شبهای تار، به اندازه آب حیات ارزش دارد.
هوش مصنوعی: امید و آرزوهای من مانند باران است که بر خاک خشک میبارد، در حالی که این بخیلها همواره به دنبال سوزاندن این امیدها هستند. اما من خودم به مانند ابرهای بخشنده، تلاش میکنم تا کسانی که در تنگنا هستند را یاری کنم.
هوش مصنوعی: یوسف ناشناخته من از توطئههای برادرانش بینیاز است و پنهان شدن در خوابگاه خود، همانند چاه کنعان برای من است.
هوش مصنوعی: با درد و اندوهی که دارم، از وظیفه خود ناامید نیستم. زیبایی و عطوفت خدای رحمت، مانند خوشبویی عنبر، در عمق وجود من که پر از گناه است، وجود دارد.
هوش مصنوعی: میتوانم خورشید بیپایانی بسازم اگر بتوانم احساس درد و عذابی که بر روحم سنگینی میکند، جمعآوری کنم.
هوش مصنوعی: فکر انسان میتواند در دنیای زیباییها بیفتد و احساس خوبی به او بدهد. آن کسی که مهمان من است، در حقیقت در دنیای شادی و خوشی قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک من کان دهنش پسته خندان من است
در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است
هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد
شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است
گفتمش دی که تو آرام دل و جان منی
[...]
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟
میدهم جان و به صد جان، ندهم یک ذره
[...]
این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است
وین چه سوزیست که بر سینه بریان من است
حال دل از شکن طره خود پرس که او
مو بمو واقف احوال پریشان من است
با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید
[...]
جور آن بت همه بر جان پریشان من است
سخت تر زان دل چونسنگ مگر جان من است
که گزیدست بدندان لب لعلش که بر او
زخم دندان نه باندازه دندان من است
در غم او همه کس مست و گریبان چاکند
[...]
این صنم کیست که غارتگر ایمان من است
دل ودین از کف من برده پی جان من است
چندبیمم دهی ازمحنت محشر زاهد
به خدا روز قیامت شب هجران من است
گلرخا غنچه لباسرو قداکچ کلها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.