گنجور

 
صائب تبریزی

آبروی حسن از مژگان نمناک من است

صیقل آیینه رویان دیده پاک من است

از نگاه آشنایی می توان کشتن مرا

حلقه های چشم خونریز تو فتراک من است

داغ دارد پیچ و تاب جوهر من خصم را

خار در پیراهن آتش ز خاشاک من است

مدعای هر دو عالم قابل اقبال نیست

ورنه محراب اجابت سینه چاک من است

می چکد از سیلی هر برگ خون از چهره ام

گرچه آب زندگانی در رگ تاک من است

چون هدف تا خاکساری پیشه خود کرده ام

هر کجا تیر جگردوزی است در خاک من است

بر رخ دلدار صائب تا غبار خط نشست

کلفت روی زمین بر جان غمناک من است

 
 
 
جامی

هر نشان کز خون دل بر دامن چاک من است

پیش اهل دل دلیل دامن پاک من است

دمبدم ای غنچه رعنا مخند از گریه ام

کین چمن را آب و رنگ از چشم نمناک من است

عشق تو نگرفت بالا تا دل و جانم نسوخت

[...]

مشتاق اصفهانی

جور خوبان غمزدای جان غمناک من است

در محبت آنچه زهر غیر تریاک من است

از غمش شادم و زین غمگین که قدر افزون برش

جیب چاک غیر را از سینه چاک من است

از هوایش آتشم افروخت وقت آمد تمام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه