گنجور

 
حسین خوارزمی

این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است

وین چه سوزیست که بر سینه بریان من است

حال دل از شکن طره خود پرس که او

مو بمو واقف احوال پریشان من است

با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید

زانکه غماز دلم دیده گریان من است

همچو مجنون بجنون شهره شهری شده ام

تا سر زلف خوشت سلسله جنبان من است

بی توام ترک تماشای گلستان نبود

هر کجا چون تو گلی او ز گلستان من است

آسمان گو بنشان شمع شب افروز فلک

ماه رخساره تو شمع شبستان من است

از زر و سیم رخ و اشک توانگر گشتم

تا که گنج غم تو بر دل ویران من است

زان لب همچو نگین و دهن چون خاتم

ملک آفاق چو جمشید بفرمان من است

سالها لاف زدم کان فلانم لیکن

از کرم هیچ نگفتی که حسین آن من است

 
 
 
مجد همگر

ترک من کان دهنش پسته خندان من است

در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است

هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد

شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است

گفتمش دی که تو آرام دل و جان منی

[...]

سلمان ساوجی

این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است

وین چه دردی است که سرمایه درمان من است

زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم

آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟

می‌دهم جان و به صد جان، ندهم یک ذره

[...]

اهلی شیرازی

جور آن بت همه بر جان پریشان من است

سخت تر زان دل چونسنگ مگر جان من است

که گزیدست بدندان لب لعلش که بر او

زخم دندان نه باندازه دندان من است

در غم او همه کس مست و گریبان چاکند

[...]

صائب تبریزی

کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است

زخم شمشیر زبان خار مغیلان من است

جوش فرهادست از کهسار من سرچشمه ای

شور مجنون گردبادی از بیابان من است

می کند در سینه گرمم قیامت، شور عشق

[...]

بلند اقبال

این صنم کیست که غارتگر ایمان من است

دل ودین از کف من برده پی جان من است

چندبیمم دهی ازمحنت محشر زاهد

به خدا روز قیامت شب هجران من است

گلرخا غنچه لباسرو قداکچ کلها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه