گنجور

 
صائب تبریزی

خاکساری تا دلیل جان آگاه من است

می کند هموار هر چاهی که در راه من است

مشت بر خارا زدن، بازوی خود رنجاندن است

می کند با خویش بد هر کس که بدخواه من است

انتقام از دشمن عاجز به نیکی می کشم

می کنم سرسبز خاری را که در راه من است

خصم می پیچد به خویش از بردباری های من

این خروش سیل از دیوار کوتاه من است

بلبل از غیرت به خون من گواهی می دهد

ورنه هر برگی درین گلشن هواخواه من است

دشت مجنون آهنین پایی ندارد همچو من

دود از هر جا که برخیزد قدمتگاه من است

این جواب آن غزل صائب که می گوید کلیم

هر چه جانکاه است در این راه، دلخواه من است

 
 
 
کلیم

هر قدم لغزیدنی فرش قدمگاه من است

چاه راهم چون قلم پیوسته همراه من است

گشته از افتادگی آن سرفرازی حاصلم

کاسمان در سایهٔ دیوار کوتاه من است

از طریق راست خاشاکِ خطرها رفته‌اند

[...]

سلیم تهرانی

آن قدر سوزی که خواهد شعله با آه من است

هر زر داغی که دارد عشق، تنخواه من است

در جگر آبم نمانده، گریه را سامان کجاست

آستینم تر ز ننگ دست کوتاه من است

نرگسی بر رهگذار خویش دیدم، سوختم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه