بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
خرم دلی بود که گزیند هوای خویش
آنم که تا اجل نرسد در قفای من
یابی دعای خیر من اندر قفای خویش
تحسین کند فلک چو بخوانم ثنای تو
بر من سخا کنی چو ببینی ثنای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تنهایی خود و فقدان دوست شکایت میکند. او بیان میکند که با وجود اینکه تو را دوست نامیده، ولی از دوست هیچ پاداشی دریافت نکرده است. حتی اگر عاشقی خطا باشد، او عاشق است و از درد عشق لذت میبرد. دل او به یاد محبوبش شاد است و به بهترین حالت زندگی میکند. شاعر همچنین میگوید که تا زمانی که به پایان عمر نرسیده، همواره دعاگوی محبوب خواهد بود. او به تحسین محبوبش ادامه میدهد و امیدوار است که هنگامی که محبوب تمجیدش را بشنود، به او نیز لطف کند.
هوش مصنوعی: در تنهایی و بیدوستی به سر میبرم، چون تو را به عنوان دوست خود پذیرفتهام، اما از جانب دوستان، هیچ پاداشی ندیدم.
هوش مصنوعی: اگر عشق ورزیدن اشتباه است، در نظر عاقلها، من همان عاشقم که با درد و رنج خود خوشحال هستم.
هوش مصنوعی: دل ماهی از شادابی و خوشحالی پر شده و به یاد توست. دل خوشی که برای خود انتخاب میکند، نشاندهندهٔ حال خوشی است که دارد.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که تا وقتی مرگ به سراغم نیامده، دعای خیر من همیشه در پی شما خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی که ستارگان به ستایش من مینشینند، تو نیز به خاطر این ستایش بر من بزرگواری و بخشش میکنی، چرا که خود را میبینی که مورد احترام قرار گرفتهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش
باشد بجای خود که نباشد بجای خویش
هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع
عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش
دانا درین مقام گرش دسترس بود
[...]
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
[...]
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
[...]
گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
ای بس که بیخبر بدوی در قفای خویش
ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد
دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش
منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.