هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بیچاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بیوفای خویش
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
کامروز نوحهای بکنم از برای خویش
تا من از آنِ دل شدم و دل از آنِ دوست
این جان من کیای من و من کیای خویش
من در هوای یار برم پی که برپرم؟
پرنده به ز من که پرد در هوای خویش
یک تن چو صد نمیشود از بهر دیدنت
صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش
جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم
کاید به میهمانی شاهین به پای خویش
بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره
بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش
خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک
گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر در مورد عشق و جدایی است. شاعر از بیخبری و شادکامی دیگران ناراحت است و خود را اسیر دلِ بیوفای محبوبش میداند. او از درد جدایی صحبت میکند و میخواهد در آینده برای دلتنگیاش نوحهای بخواند. شاعر در حسرت دیدار محبوبش است و خود را مانند پرندهای میداند که در جستجوی پرواز در هوای عشق است. او به شدت خواهان آشتی و نزدیکی به معشوقش است و از احساس孤独 و بیگانگی که برای او ایجاد شده، سخن میگوید. در نهایت، عاشق به غم و اندوهی که جدایی برایش به ارمغان آورده، اشاره میکند و از اینکه محبوبش به او بیتوجهی میکند، غصه میخورد.
هوش مصنوعی: هر کس در خوشحالی و رضایت خودش به سر میبرد، اما من گرفتار دل و احساسات خودم هستم و در رنج به سر میبرم.
هوش مصنوعی: من هم جانم در این دل است و هم دوستی که دارم، وای از این که من از دل بیوفای خود خون جگر میخورم.
هوش مصنوعی: فردا اگر جدایی از من نصیب تو شود، ای دل، بیا امروز برای خودم سوگواری کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که من به دل مشغول شدم و دل خود را به دوست سپردم، این وجود من کجا و من واقعی من کجا؟
هوش مصنوعی: در هوای محبوبم هستم، آیا میتوانم پرواز کنم؟ حتی پرندهای هم که در فضای خودش پرواز میکند، از من بهتر است.
هوش مصنوعی: هر فردی که برای دیدن تو یک بار هم تلاش کند، برایش کافی نیست و او به یاد تو در صد مکان دیگر نیز خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: ای جانا، من همچون کبوترم که به سوی تو میروم، حتی اگر به میهمانی شاهین هم دعوت شوم، برای خودم پایبند خواهم بود.
هوش مصنوعی: من بر تو اشک و آه میریزم و از دل با دعای خودم، آن را به مانند تیر برایت میفرستم.
هوش مصنوعی: خسرو برای تو از خود دور شده، بهگونهای که گویی هیچ وقت آشنای خود نبوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام
کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان
آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش
[...]
خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی
خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش
پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه
نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش
بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا
[...]
هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش
باشد بجای خود که نباشد بجای خویش
هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع
عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش
دانا درین مقام گرش دسترس بود
[...]
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
[...]
گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
ای بس که بیخبر بدوی در قفای خویش
ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد
دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش
منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.