گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش

بیچاره من اسیر دل مبتلای خویش

هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من

خوناب‌ها خورم ز دل بی‌وفای خویش

فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا

کامروز نوحه‌ای بکنم از برای خویش

تا من از آنِ دل شدم و دل از آنِ دوست

این جان من کیای من و من کیای خویش

من در هوای یار برم پی که برپرم؟

پرنده به ز من که پرد در هوای خویش

یک تن چو صد نمی‌شود از بهر دیدنت

صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش

جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم

کاید به میهمانی شاهین به پای خویش

بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره

بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش

خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک

گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام

کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش

گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان

آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش

ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش

[...]

خاقانی

خاقانیا به سائل اگر یک درم دهی

خواهی جزای آن دو بهشت از خدای خویش

پس نام آن کرم کنی ای خواجه برمنه

نام کرم به دادهٔ روی و ریای خویش

بر دادهٔ تو نام کرم کی بود سزا

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

هر کو کند تصّور رنج و بلای خویش

باشد بجای خود که نباشد بجای خویش

هر کام دل که چرخ کسی را دهد بطبع

عاقل نخواندش بجز از خونبهای خویش

دانا درین مقام گرش دسترس بود

[...]

سعدی

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش

دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد

با نفس خود کند به مراد و هوای خویش

از دست دیگران چه شکایت کند کسی

[...]

اوحدی

گر بنگری در آینه روزی صفای خویش

ای بس که بی‌خبر بدوی در قفای خویش

ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد

دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش

منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه