گنجور

 
سعدی

بسیار سالها به سر خاک ما رود

کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

این پنج روزه مهلت ایام، آدمی

بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟

ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری

شادی مکن که با تو همین ماجرا رود

دامن کشان که می‌رود امروز بر زمین

فردا غبار کالبدش در هوا رود

خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم

مانند سرمه‌دان که در او توتیا رود

دنیا حریف سفله و معشوق بی وفاست

چون می‌رود هر آینه بگذار تا رود

این است حال تن که تو بینی به زیر خاک

تا جان نازنین که بر آید کجا رود

بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست

سعدی مگر به سایهٔ لطف خدا رود

یارب مگیر بندهٔ مسکین و دست گیر

کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۲۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

گر در جفا رود ره و گر در وفا رود

جان توست، جان تو از تو کجا رود؟!

سعدی

عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود

مجنون از آستانه لیلی کجا رود؟

گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست

بسیار سر که در سرِ مهر و وفا رود

ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست

[...]

کمال خجندی

گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود

سلطان توئی کسی به تظلم کجا رود

سوی تو چون سلام فرستم که باد را

پیرامن درت نگذارند تا رود

چندان دعای جان تو گوییم کز ملال

[...]

حافظ

از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد

بر رویِ ما ز دیده چه گویم چه‌ها رَوَد

ما در درونِ سینه هوایی نهفته‌ایم

بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود

خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک

[...]

نظام قاری

بسیار سالها بسر خاک ما رود

کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

بسیار صوف و چتر بتشریفها رود

کین پنبه آید وبکلاه و قبا رود

اینست حال جامه که دیدی بکازری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه