کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من
آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر
خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنهپاییت
آینهداری خیال شخص تو را مثال کرد
خاکچهرهبهسر فشاند خاکبهسر جداییت
هیأت چرخ دیدهای محرم احتیاج باش
کاسه بلند چیده است دستگه گداییت
از نفس هواپرست رنگ غنای دل شکست
بر سر آشیان فتاد آفت پرگشاییت
گربه فلک رویکه نیست بند هواگسیختن
همچو سحر گرفتهاند در قفس رهاییت
دامن خود به دست گیر شکر حقوق عجز کن
قاصد رمز مدعاست خجلت نارساییت
سجده فسون قدرت است پایهٔ همت بلند
ربط زمین و آسمان داده به هم دوتاییت
خشک و تر بهار رنگ سر به ره امید ماند
لیک به فرق گل فکند سایه کف حناییت
چشم تأمل حباب، تا کف و موج وارسید
با همهام دچارکرد یک نگه آشناییت
بیدل اگر نه شرم عشق، لب گزد از جنون تو
تا به سپهر می رسد چاک سحر قباییت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت
بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت
سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد
گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت
پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود
[...]
وه که دلم کباب شد ز آتش بیوفاییت
سوخت مرا بهر کسی گرمی آشناییت
دید چو دیده دو بین در همه روشناییت
بر در این و آن زند حلقه آشناییت
تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو
تیره شبست روز من با همه روشناییت
دعوی خواجگی کند بنده خاکسار تو
[...]
ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت
حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت
ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان
اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت
سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.