گنجور

 
سعدی

ای فتنهٔ دلبران یغما

وی طَیرهٔ لعبتان چینی

‌خوبان جهان درخت بیدند

‌تو سرو روان راستینی

‌بر پشت زمین مقابلت نیست

‌هرگاه که روی بر زمینی

‌ای بر همه مهربان و مشفق

‌با ما به چه جرم خشمگینی؟

‌هر گه که چو دوستان مخلص

‌بر خاک نهی ز لطف بینی

‌هر جور و جفا که بینم آنگاه

‌نازت بکشم، که نازنینی

‌شک نیست که من تو را شکستم

‌گر خود همه کوه آهنینی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

تو آفت عقل و جان و دینی

تو رشک پری و حور عینی

تا چشم تو روی تو نبیند

تو نیز چو خویشتن نبینی

ای در دل و جان من نشسته

[...]

مولانا

با دل گفتم چرا چنینی

تا چند به عشق همنشینی

دل گفت چرا تو هم نیایی

تا لذت عشق را ببینی

گر آب حیات را بدانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه