ای فتنهٔ دلبران یغما
وی طَیرهٔ لعبتان چینی
خوبان جهان درخت بیدند
تو سرو روان راستینی
بر پشت زمین مقابلت نیست
هرگاه که روی بر زمینی
ای بر همه مهربان و مشفق
با ما به چه جرم خشمگینی؟
هر گه که چو دوستان مخلص
بر خاک نهی ز لطف بینی
هر جور و جفا که بینم آنگاه
نازت بکشم، که نازنینی
شک نیست که من تو را شکستم
گر خود همه کوه آهنینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو آفت عقل و جان و دینی
تو رشک پری و حور عینی
تا چشم تو روی تو نبیند
تو نیز چو خویشتن نبینی
ای در دل و جان من نشسته
[...]
با من به مراد دل نشینی
من نارون و تو سرو بینی
با دل گفتم چرا چنینی
تا چند به عشق همنشینی
دل گفت چرا تو هم نیایی
تا لذت عشق را ببینی
گر آب حیات را بدانی
[...]
گر بر سر و چشمِ ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی
وریا و بی بینش یقینی
آن به که سوی خدای بینی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.