گنجور

 
سعدی

خوش بود عیش با شکر دهنی

ارغوان روی و یاسمن بدنی

‌روز و شب هم‌سرای و هم‌دکّان

‌در دکان مرد و در سرای زنی

‌گاه بر هم نهاده دست ادب

‌همچو سرو ایستاده در چمنی

‌گه چنان تنگ خفته در آغوش

‌که دو تن را بس است پیرهنی

‌میل در سرمه‌دان چنان شد سخت

‌که بن شمع در سر لگنی

‌نیم‌گز خورده سیم‌تن تا ناف

‌وز منی در میان پای منی

‌تخت زرّین خسروان را نیست

‌آن طراوت که پشت سیمتنی

‌من به بوسی رضا دهم؟ هیهات

‌نادر است این سخن ز مثل منی

‌زَخمه‌ای در میان هر دو سُرون

‌به که هفتاد بوسه بر دهنی

‌سخن این است، دیگران را گوی

‌تا بگویند هر یکی سخنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای خروس ایچ ندانم چه کسی

نه نکو فعلی و نه پاک تنی

سخت شوریده طریقیست تو را

نه مسلمانی و نه برهمنی

طیلسان داری و در بانگ نماز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر چه موی سپید بینی تو

دست در دامن بهانه زنی

برکنی گوئی این ز سودا بود

من ندانم که را همی شکنی

پنبه زاری شد آن بناگوشت

[...]

ادیب صابر

چون تو را خوان و کاسه نبود

بیهده کوس مهتری چه زنی

بی مروت تو را منی نرسد

ای منی چند از این منیّ و منی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه