ای فتنهٔ دلبران یغما
وی طَیرهٔ لعبتان چینی
خوبان جهان درخت بیدند
تو سرو روان راستینی
بر پشت زمین مقابلت نیست
هرگاه که روی بر زمینی
ای بر همه مهربان و مشفق
با ما به چه جرم خشمگینی؟
هر گه که چو دوستان مخلص
بر خاک نهی ز لطف بینی
هر جور و جفا که بینم آنگاه
نازت بکشم، که نازنینی
شک نیست که من تو را شکستم
گر خود همه کوه آهنینی