سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » خبیثات » شمارهٔ ۴۹

ای فتنهٔ دلبران یغما

وی طَیرهٔ لعبتان چینی

‌خوبان جهان درخت بیدند

‌تو سرو روان راستینی

‌بر پشت زمین مقابلت نیست

‌هرگاه که روی بر زمینی

‌ای بر همه مهربان و مشفق

‌با ما به چه جرم خشمگینی؟

‌هر گه که چو دوستان مخلص

‌بر خاک نهی ز لطف بینی

‌هر جور و جفا که بینم آنگاه

‌نازت بکشم، که نازنینی

‌شک نیست که من تو را شکستم

‌گر خود همه کوه آهنینی