فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنانِ رنگینِ دلاویزِ متکلّمان در من اثر نمیکند، به حکمِ آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار.
ترکِ دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غَلّه اندوزند
عالِمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خَود نکند
اَتَأمُروُنَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ؟
عالِم که کامرانی و تنپروری کند
او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟
پدر گفت: ای پسر! به مجرّدِ خیالِ باطل نشاید روی از تربیتِ ناصحان بگردانیدن و علما را به ضَلالت منسوب کردن و در طلبِ عالمِ معصوم از فوایدِ علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وَحَل افتاده بود و میگفت: آخِر، یکی از مسلمانان چراغی فرا راهِ من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلسِ وعظ چو کلبهٔ بزّاز است؛ آنجا تا نقدی ندهی، بِضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری، سعادتی نبری.
گفتِ عالِم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید:
«خفته را خفته کی کند بیدار»
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهدِ صحبتِ اهلِ طریق را
گفتم میانِ عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت: آن گلیمِ خویش به در میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غَریق را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دانشمندی به پدر گفت: هیچیک از این گفتارهای به ظاهر آراسته [و به باطن کاستهٔ] واعظان در من کارگر نمیافتد، چه سخنشان را با کردار سازگار و یکسان نمییابم.
به دیگران درسِ پارسایی میدهند و خود به گردآوری پول و حاصلِ زمین و کرایهٔ مستغلات میپردازند.
دانشمندی را که تنها گفتارِ بیکردار (علمِ بیعمل) باشد، هر سخنی که گوید در کس اثر نکند.
دانشمند راستین کسی است که هرگز کار ناصواب نکند، نه آنکه به دیگران اندرز دهد ولی خود همان دستور را به کار نبندد.
آیا مردم را به کردارِ نیک فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید؟
دانشمندی که شهوترانی و تنآسانی پیشه کند خود گمراه است؛ چگونه راهنمون و هادیِ دیگران تواند بود؟
پدر گفت: ای فرزند، به صِرفِ این پندارِ نادرست سزاوار نیست از آموزش خیراندیشان روی برتافتن و دانایان را گمراه شمردن و در جستجوی عالِمِ پاکدامن خود را از سودهای دانشْ بیبهره گذاشتن. مانند کوری که در گِل گرفتار آمده بود، میگفت: باری، یکی از شما مؤمنان چراغی پیشِ پای من نگاه دارید؛ زنی شوخطبع شنُفت و گفت: تو که چراغ نتوانی دید. با چراغ چه توانی نگریست؟ انجمنِ اندرز و موعظه هم مانند دکّان جامهفروش است؛ اگر آنجا پولی نپردازی کالایی به عوض نمیگیری و اینجا هم اگر اخلاصی نشان ندهی، نیکبختی و برکتی نمییابی. ارادتی بنما، تا سعادتی ببری.
سخنِدانا را به گوشِ دل بنیوش، چه اگر عملش همانند گفتارش نباشد.
این سخن که یکی از مدّعیانِ ارشاد میگوید: «خوابربوده را خوابربودهٔ دیگر از خواب نمیتواند بیدار کند» نادرست است.
عارفی از مقام درویشان به مدرسه روی آورد و پیمانِ دوستی و همنشینی با سالکان را نقض کرد.
باری گفتم: دانشمند را بر پارسا (درویش) چه برتری دیدی که از آن سبب به گروهِ عالمان پیوستی؟
به پاسخ گفت: عارف تنها در اندیشهٔ بر آوردن رخت خود (نجات خویشتن) از گردابِ وسوسهٔ نفس است ولی عالم بر آن است که غرقهشدگانِ موجخیز جهل را برهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.