مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خَلایق به رنج اندرم، از بس که به زیارتِ من همیآیند و اوقاتِ مرا از تردّدِ ایشان تشویش میباشد؟
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گردِ تو نگردند!
گر گدا پیشروِ لشکرِ اسلام بُوَد
کافر از بیمِ توقّع برود تا درِ چین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
یکی از هواداران به شیخ (مرشد) گفت: چه کنم که از مردمان در آزارم، چه به دیدارم بسیار میآیند و وقتِ عزیزِ من از شد آمدِ ایشان شوریده میگردد و خاطرم پریشان میشود.
پیر پاسخ داد: به تهیدستانی که نزد تو میآیند قرضی بده و از توانگران خواهشی کن، که از آن پس یک تن از آنان یکبار نیز پیرامون تو نخواهد آمد.
اگر درویش تهیدست طلایهٔ سپاهِ مسلمانان شود، دشمن بیایمان از بیمِ سؤال و ترسِ چشمداشتِ وی تا دروازهٔ چین باز پس مینشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.