گنجور

 
سعدی

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری

ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت

شاید، که خنده شکرآمیز می‌کنی

حیران دست و دشنه زیبات مانده‌ام

کآهنگ خون من چه دلاویز می‌کنی

سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم

فریاد بلبلان سحرخیز می‌کنی

 
 
 
غزل ۶۲۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۲۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
کمال خجندی

هر لحظه غمزه‌ها به جفا نیز می‌کنی

باز این چه فتنه‌هاست که انگیز می‌کنی

دل‌های ما نخست به تاراج می‌بری

وآنگه اسپر زلف دلاویز می‌کنی

گر خون چکانی از دل عاشق کراست جنگ

[...]

میلی

قصدم به غمزه ستم‌انگیز می‌کنی

هر دم به خون من مژه را تیز می‌کنی

دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است

گر فکر او به غمزه خونریز می‌کنی

نومیدی‌ام ببین که به کین می‌دهم قرار

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زاهد ز آب میکده پرهیز می‌کنی

تیغ ریا به سنگ فسون تیز می‌کنی

رطل گران ز باده چو لبریز می‌کنی

دل را ز موج فتنه سبک‌خیز می‌کنی

دل می‌کنی شکار به مژگان جان‌شکاف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه