گنجور

 
میلی

قصدم به غمزه ستم‌انگیز می‌کنی

هر دم به خون من مژه را تیز می‌کنی

دل داردم به جان ز تپیدن، عجب خوش است

گر فکر او به غمزه خونریز می‌کنی

نومیدی‌ام ببین که به کین می‌دهم قرار

با من چو جنگ مصلحت‌آمیز می‌کنی

افسرده چون شوم ز تو، کز یک نگاه گرم

بازار آرزوی مرا تیز می‌کنی

میلی دمد گیاه بلا از زمین عشق

چون رو درین زمین بلاخیز می‌کنی