گنجور

 
سعدی

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستندت

که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی

گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی

چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی

دلم گرد لب لعلت سکندروار می‌گردد

نگویی کآخر ای مسکین فراز آب حیوان آی

چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم

برای مصلحت ماها ز عقرب سوی میزان آی

جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت

رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی

خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی

اگر تو یک دلی با او چو او در عالم جان آی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۹۷ به خوانش فاطمه زندی
اشکالات خوانش

# در مصراع اول، خلدِ رضوان نیست بلکه خلدْ رضوان است چون این رضوان به معنای فرشته نگهبان است...

همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

که گفت ای سرو سیمین‌تن به طرف باغ و بستان آی

گل افشان کن زرخسار و بتاراج گلستان آی

غلامت تا شود غلمان بهشتی را مشرف کن

برای خجلت حوران بطوف باغ رضوان آی

گرت از چشم بدبینان گزندی پیش میآید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه