گنجور

 
آذر بیگدلی

آه کز شعبده بازی فلک

کل من مال الی الرشد هلک

عالمی کرد سیه دور سپهر

ز خسوف وز کسوف مه و مهر

یعنی از نسل خوانین بزرگ

که بریدند بتیغ از بره گرگ

دو برادر، چو دو شهباز سفید

خان و خان زاده جهانگیر و رشید

بنسب، از امرای افشار

بحسب، پخته زر دست افشار

بحیاء و بسخاء و بوفا

خانه زاد دلشان صدق و صفا

دل آگاه و لب خامششان

خلق آسوده ز خلق خوششان

دور و نزدیک، ازیشان در مهد

ترک و تاجیک، بایشان هم عهد

خنجر رستمشان، هر دو بمشت

خاتم حاتمشان، در انگشت

از صفاهان، که ز عامل ویران

بود چون از غم ضحاک، ایران

تا رهانند از آن گرگ رمه

داد مظلوم کشند از ظلمه

با تنی چند ز مردان گزین

هر دو بر رخش جلادت زده زین

کرده دست ستم آن گمراه

از سر اهل صفاهان کوتاه

چون فلک را سر انصاف نبود

سینه با اهل دلش صاف نبود

از تله ساخته آن گرگ یله

داد راهش بچراگاه گله

گرگ نه، رو به پیری بمثل

که ز روباه فزون داشت حیل

از فسونهاش دو نوخاسته شیر

زیور گردنشان شد زنجیر

حمله آورد بشیران جوان

ستمی کرد که گفتن نتوان

سرشان کرد جدا از تنشان

شد ز زنجیر رها گردنشان

رفته با آن دو تن پاک سرشت

هشت تن نیز سوی هشت بهشت

سر بی افسرشان کرد بقهر

چون مه و مهر روان شهر بشهر

بیگنه، کشته شدند آن شهدا

رحمه الله علیهم ابدا

خونشان، خون سیاووشان باد

همه ساله ز زمین جوشان باد

تا نگویند که خون مظلوم

شمرد سهل قدیر قیوم

زد دو مصرع رقم آن روز آذر

که دهد هر یک از آن سال خبر:

دو شهیدند، جهانگیر و رشید

ببهشتند جوانان شهید(۱۱۹۲ ه.ق)