گنجور

 
عطار

نیم شبی سیم برم نیم مست

نعره‌زنان آمد و در در نشست

هوش بشد از دل من کاو رسید

جوش بخاست از جگرم کاو نشست

جام می آورد مرا پیش و گفت

نوش کن این جام و مشو هیچ مست

چون دل من بوی می عشق یافت

عقل زبون گشت و خرد زیر‌دست

نعره برآورد و به میخانه شد

خرقه به خم در زد و زنار بست

کم زن و اوباش شد و مهره دزد

ره‌زن اصحاب شد و می‌پرست

نیک و بد خلق به یکسو نهاد

نیست شد و هست شد و نیست هست

چون خودی خویش به کلی بسوخت

از خودی خویش به کلی برست

در بر عطار بلندی ندید

خاک شد و در بر او گشت پست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظامی

بود و نبود آنچه بلند‌ست و پست

باشد و این نیز نباشد که هست

مشاهدهٔ بیش از ۶۵ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
ظهیری سمرقندی

من به عذاب اندرم، آری رواست

مجلس عالی به شراب اندرست

اثیر اخسیکتی

صبحدمان، ازمی گل بوی مست

همچو نسیم سحرازجا به جست

خواب نهان، در سر شهلای شوخ

تاب عیان، در سر مرغول شست

خانه بهم بر زده چون عهد ترک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
مولانا

همچو گل سرخ برو دست دست

همچو میی خلق ز تو مست مست

بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

غیرت تو گفت برو راه نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

بی‌تو حرام است به خلوت نشست

حیف بود در به چنین روی بست

دامن دولت چو به دست اوفتاد

گر بهلی باز نیاید به دست

این چه نظر بود که خونم بریخت؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه