گنجور

 
سعدی

یار با ما بی‌وفایی می‌کند

بی‌گناه، از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا

جای دیگر روشنایی می‌کند

می‌کند با خویش خود بیگانگی

با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروش است آن نگار سنگ‌دل

با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاش است و رند

بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید

کآن فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکسته است از غمش

از من مسکین جدایی می‌کند

آن‌چه با من می‌کند اندر زمان

آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق

از لبش بوسی گدایی می‌کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۲۴۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۴۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

نفس قانع کو گوائی میکند

در حقیقت پادشائی میکند

حکیم سبزواری

یار با ما بیوفائی میکند

بی سبب از ما جدائی میکند

میکند با آشنا بیگانگی

با رقیبان آشنائی میکند

راه مردم میزند گیسوی او

[...]

عمان سامانی

در من این‌سان خودنمایی می‌کند

ادعای آشنایی می‌کند

حاجب شیرازی

عمر عزم بی‌وفایی می‌کند

روز و شب مشق جدایی می‌کند

می‌گریزد عقل از میدان عشق

باز، در ما، خودستایی می‌کند

مست و مخمور است زاهد روز و شب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه