لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سعدی

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

من بگویم به لب چشمه حیوان ماند

تا سر زلف پریشان تو محبوب منست

روزگارم به سر زلف پریشان ماند

چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل

تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند

هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد

زینهار از دل سختش که به سندان ماند

نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد

یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند

تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک

من چنان زار بگریم که به باران ماند

طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی

کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند

هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست

حیوانیست که بالاش به انسان ماند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۲۲۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۲۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

هر که مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر

حیوانیست که بالاش به انسان ماند

هر چه داری بده و دولت معنی بستان

تا چو این نعمت ظاهر برود آن ماند

خیالی بخارایی

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند

گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی

سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند

می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش

[...]

فروغی بسطامی

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند

هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند

چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی

ای بسا گوی که در حسرت چوگان ماند

واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار

راستی روی نکویش به گلستان ماند

خط و خالش به گل‌و سبزه وریحان ماند

نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ

که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

دستگاهی که در آنجا نبود حوروشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه