گنجور

 
سعدی

دلم خیال تو را رهنمای می‌داند

جز این طریق ندانم خدای می‌داند

ز درد روبه عشقت چو شیر می‌نالم

اگر چه همچو سگم هرزه لای می‌داند

ز فرقت تو نمی‌دانم ایچ لذت عمر

به چشم‌های کُش دل‌ربای می‌داند

بسی بگشت و غمت در دلم مقام گرفت

کجا رود که هم آن جای، جای می‌داند؟

به حال سعدی بی‌چاره قه‌قهه چه زنی؟

که چاره در غم تو های‌های می‌داند