گنجور

 
حکیم نزاری

چه چاره سازم اگر آن نگار برگردد

نهان شود ز من و آشکار برگردد

حجاب کردم با خود ز بیمِ طعنه و لیک

به طعنه کی دلم از غم گسار برگردد

از آن حجاب نمایم چو یار مستورست

که چشمِ بد رسد و روزگار برگردد

اگرچه دولتم از دولت است با من یار

ولی مباد که دولت ز کار برگردد

اگر زیاریِ اقبال بر نمی گردم

روا بود که ز اقبال یار برگردد

وفا نکوست از آن دامن وفا گیرم

که بی وفا را یار از کنار برگردد

مرا ز عالمیان اختیار آمد یار

به اختیار کسی ز اختیار بر گردد

مقامِ زهد گرفتم چو زاهدی بودم

به زهد و توبه هرگز خمار بر گردد

نه زهد خواهم و مقصود زاهدست مرا

ز زهد هرکه چو من شد به عار برگردد

نزاری از می و معشوق بر نخواهد گشت

اگر محیطِ سپهر از مدار برگردد