مرا از آن چه که بیرونِ شهر، صحراییست؟
قرینِ دوست به هرجا که هست، خوش جاییست
کسی که روی تو دیدهست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سرِ تماشاییست
امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکرِ دوست، پرواییست
چو بر ولایتِ دل دست یافت لشکرِ عشق
به دست باش که هر بامداد، یغماییست
به بوی زلف تو با باد، عیشها دارم
اگرچه عیب کنندم که بادپیماییست
فَراغِ صحبتِ دیوانگان کجا باشد
تو را که هر خَمِ مویی، کمندِ داناییست؟
ز دستِ عشق تو هرجا که میروم دستی
نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
وگرچه سرو، به صورت، بلندبالاییست
تو را که گفت که حلوا دهم به دستِ رقیب؟
به دستِ خویشتنم زهر ده که حلواییست
نه خاص در سرِ من، عشق در جهان آمد
که هر سری که تو بینی، رهینِ سوداییست
تو را ملامتِ سعدی حلال کی باشد؟
که بر کناری و او در میانِ دریاییست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و دلتنگی شاعر است. او میگوید که جای دوست را در هر کجا که باشد، خوشایند میداند و از کسانی که چهره دوست را دیدهاند تعجب میکند. او به ناامیدی از وصال و موانع عشق میپردازد و میگوید که عشق، مانند لشکری، دل را فتح کرده است. شاعر همچنین از زیبایی و دلربایی محبوبش سخن میگوید و اشاره میکند که هیچ زیبایی نمیتواند به قامت محبوبش برسد. در نهایت، شاعر با اشاره به ملامت سعدی که در میان دریاست و او در کناری، حقانیت عشق و عمق احساساتش را ابراز میدارد.
من به اینکه در بیرون شهر صحرای مصفا و دلگشا وجود دارد چه کار دارم؟ هر کجا که دوست در کنارم باشد، همان جا برای من جایی خوش و خرم است. [ قرین: نزدیک و کنار، همنشین / جناس مضارع: هست، است ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
در شگفتم از کسی که یک بار روی تو را دیده است، ولی در تمام عمر باز هم اندیشهٔ سیر و تماشا را در سر می پروراند. [ کنایه: سر چیزی یا کاری داشتن / ایهام تناسب: بین " سر " در معنای " راس " که در اینجا مورد نظر نیست با " روی " / مجاز مرسل: سر به علاقهٔ ظرف و مظروف ( فکر ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر به جای پرداختن به یاد دوست به خود توجهی داری، به وصل دوست امیدوار مباش و تصور دوست را هماز ذهن پاک کن. [ ذکر: یاد / پروا: توجه و التفات، ترس و بیم / خیال بستن: گمان و تصور کردن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر عشق مثل لشکری قهار بر سرزمین دل غلبه یافت آماده باش، زیرا در هر بامداد از این سرزمین ( دل ) چیزی به غارت می رود. [ ولایت: سرزمین / یغما: تاراج و غارت / تشبیه: دل به ولایت عشق به لشکر ( اضافهٔ تشبیهی ) / کنایه: به دست بودن ( آگاه و هوشیار بودن، مراقب بودن ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با باد از این جهت که بویی از زلف تو به من می رساند، سر خوشم و شادی ها دارم، اگر چه دیگران بر این باد پیمایی و بی حاصلی کارم خرده می گیرند. [ عیش: خوشی و عشرت و شادی / کنایه: باد پیمودن ( کار بیهوده و بی فایده کردن ) / جناس زاید: با، باد] - منبع: شرح غزلهای سعدی
تو که در هر تاب گیسویت دانایی را اسیر کرده ای، کی مجال می یابی تا به دیوانگانی چون ما بپردازی؟ [ فراغ: آسایش و آرامش / صحبت: مصاحبت و همنشینی / کنایه: دیوانگان ( عاشقان ) / تضاد: دیوانگان، دانا / تشبیه: مو به کمند مانند شده است. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
از دست بلای عشق تو به هرکجا که می روم می بینیم که گروهی فغان و افسوس سر داده اند، و گروهی دیگر خار غم عشق تو را در پای دارند و گرفتارند. [ کنایه: دست بر سر نهادن ( ناله و فغان کردن ) / خار در پا شکستن ( رنج و آزار دیدن ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر چه سرو ظاهرا دارای قامتی بلند است، اما هزار سرو هم از لحاظ معنا به پای قامت تو نمی رسند. [ معنی: حقیقت و باطن / صورت: ظاهر و شکل / بلند بالا: بلند قد و قامت / تضاد: معنی، صورت / تشبیه تفضیلی: تشبیه قامت معشوق به سرو و برتری قامت یار بر آن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چه کسی به تو گفته است که با دستان نگهبانت به من حلوا بچشانی؟ با دستان خود به من زهر بده که چون تو آن را می دهی برایم از حلوا شیرین تر است. [ دهم: مرا بدهد"م " ضمیر متصل مفعولی است. / تضاد: حلوا، زهر / جناس تام: که ( ضمیر ) ، که ( حرف ربط ) / آرایهٔ تکرار: حلوا ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
تنها من نیستم که در جهان گرفتار عشق شدم، بلکه به هر سوی که بنگری، آن را در گرو عشقی خواهی یافت. [ رهین: گروه و مدیون / کنایه: در سر آمدن ( دچار گشتن ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چگونه بر تو رواست که سعدی را ملامت کنی، در حالی که تو در ساحلی امن قدم می زنی و سعدی در میان دریا گرفتار است؟ [ ملامت: عتاب و سرزنش / کنار: ساحل / کنایه: بر کنار بودن ( آرام و آسایش داشتن )، در دریا بودن ( بی قرار و پریشان بودن ) / تناسب: کنار، دریا / تضاد: کنار، میان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نه در فراق توام طاقت شکیبائیست
نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست
نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور
چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست
مرا به عادت هر یار رنج دل منما
[...]
شب فراق که را طاقت شکیبایی ست
عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست
در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار
به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست
غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم
[...]
ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست
بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست
هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد
که در جمال تو هر دیده را تماشاییست
دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست
[...]
مگو ز عقل که دام فریب خودراییست
مبین به علم که آیینة خودآراییست
کسی که بادة تحقیق خورده میداند
که اعتراف به جهل از کمال داناییست
جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست
[...]
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست
که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
نه گلشنیست به پیش نظر، نه دشت و نه در
بلندی مژه ات منظر خودآراییست
بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.