گنجور

 
فیض کاشانی

بهر گلی اگرم ناله و نوائی هست

بجان تو اگرم جز تو مدعائی هست

مگو مگو زکجا آمدی کجا رفتی

ببین ببین که به جز سایه تو جائی هست؟

مگو مگو بجهان آشنا کرا داری

ببین ببین بجهان جز تو آشنائی هست؟

مرا بغیر هوای تو و رضای تو

هوای دیگر اگر هست و مدعائی هست

هوا بسر نرسانم بمدعا نرسم

چه مدعا چه هوا جز تو روی ورائی هست؟

بخاک درگه تو گر روم بجای دگر

کجا روم به جز این آستانه جائی هست؟

مقابل گل رویت نشینم و نالم

چو عندلیب که در گلشن نوائی هست

وصال دوست چو خواهی بساز با غم دوست

چو گنج باشد ناچار اژدهائی هست

اگر جهان همه بیگانه شد زفیض چه باک

چو التفات نهان تو آشنائی هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

[...]

عبید زاکانی

نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست

نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست

دلم به میکده زان میکشد که رندان را

کدورتی نه و با یکدیگر صفائی هست

ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم

[...]

صائب تبریزی

ز عشق در اگر نور آشنایی هست

به زیر خاک هم امید روشنایی هست

حریم وصل محال است بی قریب بود

که هر کجا که بود عید، روستایی هست

چه گل ز دیدن صیاد می توانی چید؟

[...]

فیض کاشانی

بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست

مرو مرو که ترا نیز مدعائی هست

بیا بیا که هنوزم نفس درآمدنست

ببار بر سر من گردگر بلائی هست

بکش بکش که نهم خنجر ترا گردن

[...]

حزین لاهیجی

تو را چه غم که به درد تو مبتلایی هست؟

مراست غم که ندانسته ای وفایی هست

به آفتاب چرا تیغ مطلعم نکشد

مرا که در نظر، ابروی دلگشایی هست

چه بسته ای ره پیغام، محرمان چو شدند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه