شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدنِ خاطر به سوی دوست
صبرم ز روی دوست میسر نمیشود
دانی طریق چیست؟ تحمل ز خوی دوست
ناچار هر که دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست
خاطر به باغ میرودم روز نوبهار
تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست
فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
ای باد! خاک من مطَلب جز به کوی دوست
سعدی چراغ مینکند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و longing (اشتیاق) به دوست و معشوق است. شاعر به توصیف احساسات خود میپردازد و میگوید که حتی در سختیها و دردها، امید و آرزو به دیدار محبوب او را زنده نگه داشته است. او از حضور در مکانهای مختلف و آرزوی نشستن در کنار دوست یاد میکند و بیان میکند که صبر برای دوری از او دشوار است. حتی در زمان مرگ نیز تنها درخواستش این است که به کوی دوست منتقل شود. در نهایت، شاعر نگرانی از عدم دیدن معشوق را ابراز میکند و عشقش را به او به تصویر میکشد.
چه روزگار خوشی دارند، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند. [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود، آرام نمی گیرد. [ خاطر = فکر و اندیشه، دل / نشستن دل = کنایه از آرام و قرار یافتن دل ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
صبر از روی دوست برایم ممکن نیست. می دانی چاره این کار چیست؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدان دل داد، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد. [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم. _ بهار = شکوفه های تازه و نورسته، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ). - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای باد، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه. ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود. ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد، چراغ روشن نمی کند، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ، چشمش به چهرهٔ کسی جز دوست بیفتد. [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کانیست سوی کعبه و آنست سوی دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوی کعبه و آن است سوی دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم
[...]
ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست
با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم
کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست
هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار
[...]
ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست
ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست
گر دیگران به وصل دلارام زنده اند
دارم حیات هر دو جهان من به بوی دوست
حقّا که من به بوی سر زلف جان دهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.