ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست
ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست
گر دیگران به وصل دلارام زنده اند
دارم حیات هر دو جهان من به بوی دوست
حقّا که من به بوی سر زلف جان دهم
گر آیدم به صبح نسیمی ز سوی دوست
دانی که در فراق رخ تو چگونه ام
آشفته ام به روی دلارا چو موی دوست
چون بیش از این تحمّل دوری نکرد دل
رفتم ز روی شوق زمانی به کوی دوست
تا دوست یک نظر به من مبتلا کند
دزدیده بنگریم به روی نکوی دوست
روزی نظر نکرد به حال دلم ولی
جانم به لب رسید مرا ز آرزوی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به آرزوی وصال دوست و عشق عمیق شاعر به او اشاره دارد. شاعر میگوید که تمام آرزوها و خواستههایش در این دنیا و آخرت، تنها در دیدن و نزدیکی به دوست خلاصه میشود. او از عطر و زیبایی محبوبش سخن میگوید و اینکه حتی در دوری از او، زندگیاش بیمعناست. شاعر در نهایت به شدت تشنه دیدار دوست است و تحمل دوری او را ندارد، و آرزو میکند که حتی یک نگاه از سوی محبوب به او بیفتد.
هوش مصنوعی: دل ما از هر دو دنیای مادی و معنوی، آرزوی دیدار دوست را دارد، که همین آرزوی ما، هدف و مقصود ما در زندگی و آخرت است.
هوش مصنوعی: اگر دیگران به خاطر وصل محبوبشان زندگی میکنند، من به خاطر عطر دوست حیات هر دو جهان را دارم.
هوش مصنوعی: واقعا که من حاضرم جانم را فدای بوی زیبای موهای او کنم، اگر بادی از سمت دوست به من برسد.
هوش مصنوعی: میدانی که در غیبت چهره تو چقدر بیتاب و مضطربم؟ همچون موی دوست که بر روی دلبر میافتد.
هوش مصنوعی: دل من دیگر نمیتواند دوری را تحمل کند، بنابراین از روی شوق مدتی به کوی دوست میروم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که دوست یک نگاه به من بیندازد و دلم را گرفتار کند، به طور پنهانی به چهره زیبا و دوستداشتنیاش نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: روزی او به حال دل من توجهی نکرد، اما اشتیاق به دوست باعث شد که جانم در خطر بیفتد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کانیست سوی کعبه و آنست سوی دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست
لبیک عاشقان به از احرام حاجیان
کینست سوی کعبه و آن است سوی دوست
کعبه کجا برم چه برم راه بادیه
کعبه است کوی دلبر و قبله است روی دوست
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم
[...]
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
صبرم ز روی دوست میسر نمیشود
[...]
ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست
با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم
کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست
هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.