گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

مرا نه سر نه سامان آفریدند

پریشانم به سامان آفریدند

نه دستم از گریبان واگرفتند

نه در دستم گریبان آفریدند

نه دردم را طبیبان چاره کردند

نه بیدردم چو ایشان آفریدند

نیامیزد سر دردت به گردم

که دردم عین درمان آفریدند

ز من با آنکه بی او نیستم من

بیابان در بیٰابان آفریدند

زلیخا گو چمن گلخن کن از آه

که یوسف بهر زندان آفریدند

مرا گویی پریشان از چه روئی

سر و زلفش پریشان آفریدند

رضی از معرفت بوئی نداری

تو را کز عین عرفان آفریدند

 
 
 
عراقی

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

[...]

ناصر بخارایی

در آن روزی که خوبان آفریدند

تو را بر جمله سلطان آفریدند

تو را دادند توقیع سعادت

پس آنگه روح انسان آفریدند

ملاحت در تو یکسر جمع کردند

[...]

شمس مغربی

ز قدت سرو بستان آفریدند

ز رویت ماه تابان آفریدند

ز حسن روی تو تابی عیان شد

از آن خورشید رخشان آفریدند

ترا سلطانی کَونین دادن

[...]

نظام قاری

در آن روزی که خوبان آفریدند

ترا بر جمله سلطان آفریدند

چو دیبای زر افشان آفریدند

درش گوی گریبان آفریدند

بسان غنچه دروی دگمه بنمود

[...]

کوهی

ز رویت ماه تابان آفریدند

دلمرا چرخ گردان آفریدند

چو لعلت از تبسم نکته ای گفت

از آن لب جوهرجان آفریدند

ز خاک کوی او گردی چو برخاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه