گنجور

 
عبدالقادر گیلانی

وقت مستی بلبلان آمد

گوییا گل به بوستان آمد

بلبل آنجا خموش و حاضر باش

بشنو این سِر که در میان آمد

مجلسِ عاشقانِ مستِ خدا

سرخوش آنجا نمی‌توان آمد

عاشق رنگ و بویی ای بلبل

پای گل جای تو از آن آمد

ما که سرمست صبغت اللّهیم

جای ما باغ لامکان آمد

چشم تو بر گل جهان و مرا

دیده بر خالق جهان آمد

رو بازاری و به آزاری

جای بازاریان دکان آمد

باش تا من بنالم ای بلبل

کاین همه خلق در فغان آمد

دم مزن پیش ما که ناله تواست

ناله‌ای گر سر زبان آمد

ناله ما شنو که بر در دوست

کاو بسوز از میان جان آمد

عاشقان در جهان نمی‌گنجند

این قفس چون ترا مکان آمد

عشق تو با گل است روزی چند

عشق ما عشق جاودان آمد

خانه آب و گل به خود زاری

این روش راه نازکان آمد

محیی آثار قدرت حق دید

چون بهار آمد و خزان آمد