یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید
افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید
آخر چه طاقت آرد اندر دو کون هرگز
تا با فروغ رویت اندر برابر آید
یارب چه آفتابی کانجا که پرتو توست
هم وهم تیره گردد هم فهم ابتر آید
جای چه وهم و فهم است کاندر حوالی تو
نه روح لایق افتد نه عقل در خور آید
هر کو ز ناتمامی از تو وصال جوید
در عشق تو بسوزد از جان و دل برآید
ور از عنایت تو جان را رسد نسیمی
اقبال جاودانی جان را ز در درآید
هرگه که شرح رویت عطار پیش گیرد
کام و لبش ز معنی پر در و گوهر آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی جمال و نور الهی است که بر همه چیز سایه میافکند. شاعر به لطف و زیبایی خداوند اشاره میکند و میگوید که هیچ موجودی نمیتواند به اندازهی پرتو الهی تاب بیاورد. هر کسی که در جستجوی وصال آن عشق الهی باشد، از دل و جان میسوزد و اگر از نعمتهای الهی برخوردار شود، جاودانگی را تجربه میکند. در نهایت، شاعر میگوید که هر بار که دربارهی زیبایی خداوند صحبت میکند، کلامش پر از معانی عمیق و ارزشمند میشود.
هوش مصنوعی: اگر حتی یک ذره از نور چهرهات از آسمان بتابد، تمام آسمانها به هم میریزد و خورشید بر بالای سر میآید.
هوش مصنوعی: در نهایت، چه کسی میتواند در دو جهان تاب بیاورد، وقتی که نور چهرهی تو در برابرش قرار میگیرد؟
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، چه نوری است این که در جایی که روشنی تو هست، هم خیالهای تاریک به وجود میآید و هم درکهای ناقص به ذهن میآید.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در نزدیکی تو، هیچ نشانهای از درک و فهم واقعی وجود ندارد، زیرا نه کسی با روحی شایسته به اینجا میآید و نه عقل و خرد میتواند به این فضا راه یابد.
هوش مصنوعی: هر کس که به خاطر ناتمامی و کمبود عشق تو در جستجوی وصال باشد، در عشق تو میسوزد و تمام وجودش را برای تو میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر بادی از الطاف تو به جانم برسد، خوشبختی همیشگی به جانم وارد خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر بار که عطار زیباییهای تو را توصیف کند، کام و زبانش از معنا و زیبایی پر میشود و گوهرهای ارزشمندی از آن بیرون میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آخر شبِ جدایی روزی مگر سرآید
وان آفتابِ وصلت از جانبی برآید
تو سر کشیده و من طوقِ وفا به گردن
ساکن که اسبِ حسنت ناگه به سر درآید
ای سروِ باغِ جانم بخرام تا به بستان
[...]
چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید
چون از حسد بمیرم آن دم که تو در آیی
چون جان عشقبازان با تو برابر آید
خام است کز تو جویم بر خود نوازشی را
[...]
از درد هجر جانا جانم به همیبرآید
ای جان تو برنیائی، باشد که دلبر آید
از آب دیدهٔ من تر شد زمین و گُل رُست
شاید کز آب دیده آن سرو در بر آید
بیمارم و ندارم درمان درد هجران
[...]
گفتم غمِ تو دارم گفتا غمَت سرآید
گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مِهروَرزان رسمِ وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راهِ نظر ببندم
[...]
با آفتاب رویت چون مه نمی برآید
زهره چه زهره دارد تا در برابر آید
از خاک رهگذارت دزدیده سرمه نوری
وز عین بی حیایی در دیده می درآید
آمد هزار ناوک ز آن غمزه بر دل من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.