گنجور

 
فروغی بسطامی

چراغی کاین همه پروانه دارد

یقین کز سوز ما پروا ندارد

نه چشمش مردمان را سرخوشی‌هاست

خوشا دوری که این پیمانه دارد

ز زنجیر سر زلفش توان یافت

که کاری با دل دیوانه دارد

دل خلقی به خاک او گرفتار

چه خرمن‌ها کز این یک دانه دارد

هر آن دل کاشنای کوی او گشت

چه باک از شنعت بیگانه دارد

جهانی سرخوش از افسانهٔ اوست

چه افسونی در این افسانه دارد

غمش هر لحظه می‌کاود دلم را

مگر گنجی در این ویرانه دارد

ز اعجاز دم عیسی عیان است

که این فیض از لب جانانه دارد

فروغی فارغ است از ماه گردون

که ماهی امشب اندر خانه دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

کسی کو دختری در خانه دارد

تنی لاغر دلی دیوانه دارد

اهلی شیرازی

به حشمت طور درویشانه دارد

از و شمع فلک پروانه دارد

رفیق اصفهانی

مرا دیوانه آن جانانه دارد

که خلقی را چون من دیوانه دارد

غم او در دل ویران من جای

بسان گنج در ویرانه دارد

بتی در خانه دارد هر که چون او

[...]

صامت بروجردی

که این بسته زبان هم خانه دارد

تعلق سوی آب و دانه دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه