به عالم شادمان رندی زید کز هر غمی خندد
به او گر عالمی گریند او بر عالمی خندد
خوشا رندی که بر نیک و بد عالم همی خندد
به او گر عالمی خندند او بر عالمی خندد
خوش آن بیدل که یارش گر زند زخم ار نهد مرهم
نه هرگز گرید از زخمی و نه از مرهمی خندد
برای خنده ی غیرم کند گریان ، روا باشد ؟
که از جور تو گرید محرمی نامحرمی خندد
به نوعی از غمم شاد است یار من که پیش او
چو خندم از غمی نالد ، چو گریم از غمی خندد
شود گر از غمم غمگین و شاد از شادیم از چه
چو میگریم نمیگرید چو میخندم نمیخندد
نخندد غنچه جز فصل بهاران و لب آن گل
بود آن غنچه ی خندان که در هر موسمی خندد
ز سودای پری رویی رفیق آشفته شد گویا
که چون دیوانگان دایم همی گرید، همی خندد