گنجور

 
رفیق اصفهانی

جور با ما می کنی تا می کنی

با که کردی آنچه با ما می کنی

با رقیبان می به مینا می کنی

خون دل در ساغر ما می کنی

می نمایی روی و پنهان می شوی

می بری دل را و حاشا می کنی

وعده ی قتلم به فردا تا به چند

می کن امروز آنچه فردا می کنی

می نشینی چشم بر چشم کسان

چشمه ی چشمم چو دریا می کنی

پیرم اما گر بجوئی در جهان

همچو من کم بنده پیدا می کنی

کس نمی جوید دلی بهر خدا

تا بکی ای دل خدایا می کنی

می گزینی هجر بر وصل ای رفیق

ترک یاران را چه یارا می کنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

بی‌گناه از من تبرا می‌کنی

آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو

ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

[...]

مولانا

با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی

واقفی بر عجزم اما می‌کنی

ترجمان سر دشمن می‌شوی

ظن کژ را در دلش جا می‌کنی

هم تو اندر بیشه آتش می‌زنی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
نسیمی

زلف را بر هر دو رخ جا می کنی

غارت جان، قصد دلها می کنی

می دهی ساغر ز چشم پرخمار

سالکان را مست و شیدا می کنی

در جهان از زلف و رخسار این قمر!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه