زلف را بر هر دو رخ جا می کنی
غارت جان، قصد دلها می کنی
می دهی ساغر ز چشم پرخمار
سالکان را مست و شیدا می کنی
در جهان از زلف و رخسار این قمر!
هر زمان صد فتنه پیدا می کنی
کرده ای آیینه ما را و در او
صورت خود را تماشا می کنی
پرده برمی داری از روی چو ماه
گنج حق را آشکارا می کنی
گوشه گیران مرقع پوش را
بت پرست عشق و رسوا می کنی
دانه می سازی ز خال عنبرین
دام دل زلف سمن سا می کنی
می کنی با عاشقان ناز و عتاب
مدعی را آفرین ها می کنی
بیدلی را هردم ای لیلی چو من
عاشق و مجنون و شیدا می کنی
مشکل هردو جهان حل می شود
چون ز گیسو یک گره وا می کنی
کس ندیده است این قیامت ها که تو
در جهان ای سدره بالا! می کنی
اهل معنی را به دور زلف و خال
همچو نقطه بی سر و پا می کنی
طور سینای تجلی توییم
ای که ما را طور سینا می کنی
ای نسیمی از دم روح القدس
مردگان را حشر و احیا می کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیگناه از من تبرا میکنی
آنچه از خواریست با ما میکنی
سهل میگیرم خطاکاری تو
ورچه میدانم که عمدا میکنی
من خود از سودای تو سرگشتهام
[...]
با من ای عشق امتحانها میکنی
واقفی بر عجزم اما میکنی
ترجمان سر دشمن میشوی
ظن کژ را در دلش جا میکنی
هم تو اندر بیشه آتش میزنی
[...]
جور با ما می کنی تا می کنی
با که کردی آنچه با ما می کنی
با رقیبان می به مینا می کنی
خون دل در ساغر ما می کنی
می نمایی روی و پنهان می شوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.