نگار من عجب زیبا نگاری است
نگار سرو قد گلعذاری است
به شهرآشوب رخ، آشوب شهریست
بشور انگیز قد، شور دیاری است
به قید زلف طرفه صید بند است
بدام خط عجب عاشق شکاری است
گدای اوست هر جا پادشاهی است
غلام اوست هرجا شهریاری است
بهر کوئی ز دردش دردمندیست
بهر سوئی ز داغش داغداری است
نه محرومان کویش را حسابیست
نه مشتاقان رویش را شماری است
رفیق و شغل عشق او که این شغل
خجسته پیشه و فرخنده کاری است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به عشقاندر صبوری خامکاری است
بنای عاشقی بر بیقراری است
وجود اندر کمال خویش ساری است
تعینها امور اعتباری است
که شاها، این گهرهای نثاری است
نه زیبای قبول شهریاری است
سگ کویش به من دربند باری است
عزیزی را سر و سودای خواری است
مرا هست از سگش هم چشم باری
گدا را آرزوی شهر یاری است
چو آید در حریم دل خیالش
[...]
آدمی تر پی علف خواری است
از پی زیرکی و هشیاری است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.