گنجور

 
رفیق اصفهانی

دل نه همین می برد از من حسن

شهره شهر است بهر فن حسن

احسن وجهند بتان از بتان

هست به وجه حسن احسن حسن

در صفت خط حسن نازلست

انبته الله نباتاً حسن

گل همه تن گوش شود گر بباغ

لب بگشاید پی گفتن حسن

پست نماید به نظر قد سرو

گر بخرامد سوی گلشن حسن

حسن حسن جلوه کند گر چنین

دل برد از شیخ و برهمن حسن

دامنم آلوده تر از غیر نیست

می کشد از من ز چه دامن حسن

من به حسن دوستم اما رفیق

دوست نمی داند و دشمن حسن

گر نه چنان بود باین عشق و حسن

من ز حسن بودم و از من حسن