گنجور

 
جامی

موسم عید و بهار خرم و شاه جهان

سایه ابر و کنار سبزه و آب روان

مطرب خوش لهجه را بر لب نوای ارغنون

ساقی گلچهره را بر کف شراب ارغوان

ای که می لافی ز لطف طبع خود انصاف ده

در چنین حالی ز می پرهیز کردن چون توان

باده نوشین روان در جام زر ریز ای ندیم

قصه جم تا کی و افسانه نوشین روان

مطربا بر توست گوش آن مست را بشنو ز من

چند حرفی در بیان شوق و او را بشنوان

شد خراب از نیکوان هم دین و هم دنیا مرا

دیگران رنج از بدان بینند و من از نیکوان

بهر بزم شاه جامی را ز شهرستان غیب

می رسد نقل معانی کاروان در کاروان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode