گنجور

 
هلالی جغتایی

در قبای ارغوانی قد آن سرو روان

هست چون نازک نهالی از درخت ارغوان

عاشقم، جایی، ولیکن او کجا و من کجا؟

من کهن پیر گدا، او پادشاه نوجوان

روی نیکو دیدم و از طعن بد گو سوختم

کس مبیناد آنچه من دیدم ز روی نیکوان!

بس که خیل عاشقان رفتند از شهر وجود

راه صحرای عدم شد کاروان در کاروان

لحظه لحظه دیدنت سوی رقیبان تا بکی؟

گاه گاهی جانب ما هم نگاهی می توان

ای که بر قول تو دارد ماه من سمع قبول،

بشنو از من حسب حالی چند و او را بشنوان

از هلالی گر سگ کوی تو خواهد طعمه ای

پارهای دل بخوناب جگر سازد روان