دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم
کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم
دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود
آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم
خرمن هستی خود سوختم از آه ببین
که چه با خویش من سوخته خرمن کردم
کم دلت سوخت به حال دلم از آتش آه
از چه سوز دل خود پیش تو روشن کردم
یادم از روی تو و کوی تو آمد هر گاه
بی تو سیر گل و نظاره ی گلشن کردم
کردم اندیشه ی فردوس برون از سر خویش
بر سر کوی تو آن روز که مسکن کردم
نشدم کامروا از حرم و دیر رفیق
به عبث پیروی شیخ و برهمن کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر عشق و اشتیاق خود را به محبوب بیان میکند و ابراز میدارد که آماده است جانش را فدای او کند. او از انتظار طولانی برای دیدار معشوق صحبت کرده و حسرت و اشکهای خود را به تصویر میکشد. شاعر به زیباییهای محبوب اشاره کرده و میگوید که میخواهد عشقش را در هر جا و به هر شکلی نثار معشوق کند. همچنین، او از سنگینی بار زمان و پیری سخن میگوید و در عین حال آرزو دارد تا در جوانی، جانش را در راه عشق فدای محبوب کند. در نهایت، او نشان میدهد که زندگیاش را به خاطر حضور محبوبش ارزشمند میداند و خواهان پیوستگی این عشق است.
هوش مصنوعی: من برای تو دوستانم را دشمن کردم و هیچکس مثل من با خودم چنین کاری نکرده است.
هوش مصنوعی: دامنم از خون مژهام رنگین شد، این همان گل خوشی است که من بدون تو به دامن خود آوردم.
هوش مصنوعی: من با اندوه خود دارایی و هستیام را از بین بردم، حالا ببین که چگونه با درد درونم تمام وجودم را سوزاندهام.
هوش مصنوعی: دل تو به خاطر حال من کم سوخته است، در حالی که من از درد و اشک هایم آتش به دل خود زدهام و آن را برای تو روشن کردهام.
هوش مصنوعی: هر بار که به سراغ گلها و زیباییهای باغ میروم، یاد تو و چهرهات در ذهنم زنده میشود.
هوش مصنوعی: روزی که در کوی تو ساکن شدم، از سر خودم اندیشهی بهشت را دور کردم.
هوش مصنوعی: من نه از حرم و نه از دیر به خوشبختی نرسیدم، چرا که بیهوده از راهنماییهای شیخ و برهمن پیروی کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا من از صیقل می آینه روشن کردم
شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم
آب آهن همه از دیده زنجیر چکید
بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم
لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد
[...]
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا
سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد
[...]
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم
معنی عشق تو را بر همه روشن کردم
کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد
که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
خادم غیر شدم با همه غیرت عشق
[...]
بس که از آه سحر مشعله روشن کردم
دزد شب را سوی دل راه معین کردم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.