خوش آنکه جان به پایت ای دلستان فشانم
دامان تو بگیرم دامن به جان فشانم
من کیستم که او را در بزم جان فشانم
گر پاسبان گذارد بر آستان فشانم
باز آی، ز انتظارت ای نور هر دو دیده
تا چند اشک حسرت از دیدگان فشانم
از خانه پا برون نه چند ار ندیدمت خون
از آستین فشارم بر آستان فشانم
گلگون ناز زین کن تا نقد دین و دل را
گه در رکاب ریزم گه در عنان فشانم
آن طایرم که هر دم از حسرت اسیری
بهر قفس پر و بال در آشیان فشانم
گشتم ز سخت جانی پیر و، نشد دریغا
در پای نوجوانی جان را جوان فشانم
در جسم یک جهان جان خواهم رفیق کان را
با جان خویش بر آن جان جهان فشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بینیازی بر این و آن فشانم
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
[...]
خوش آنکه بیتو دامن بر جسم و جان فشانم
از خویش گرد هستی دامن فشان فشانم
بر خاک آستانت خوش آنکه جان فشانم
از شوق جان بخاک آن آستان فشانم
خوش آنکه گرم جلوه سرو روان خود را
[...]
جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.