گنجور

 
فروغی بسطامی

بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم

معنی عشق تو را بر همه روشن کردم

کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد

که من از گردش آن نرگس رهزن کردم

خادم غیر شدم با همه غیرت عشق

آه کز دوستی‌ات خدمت دشمن کردم

سنگ نالید به حال دل دیوانهٔ من

بس که در کوه غمش ناله و شیون کردم

یارب آویزهٔ گوش تو پری‌پیکر باد

در اشکی که من از دیده به دامن کردم

عاجزم پیش دل سخت تو من کز آهی

رخنه در خاره و سوراخ در آهن کردم

سری از چشم تو با مردم عالم گفتم

همه را زآفت دور فلک ایمن کردم

بوسه‌ای از لب نوشین تو مقدورم شد

نوش داروی دل خسته معین کردم

اثر از دیر و حرم هیچ ندیدم هر چند

طلب وصل تو از شیخ و برهمن کردم

گر پرم بشکنی از سنگ، نخواهم برخاست

من که از سدره به بام تو نشیمن کردم

خیل اندوه به سر منزل من راه نبرد

تا فروغی به در میکده مسکن کردم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم

آب آهن همه از دیده زنجیر چکید

بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم

لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد

[...]

مشتاق اصفهانی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

از فراق تو چه گل‌ها که بدامن کردم

شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا

سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم

گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد

[...]

رفیق اصفهانی

دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم

کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم

دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود

آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم

خرمن هستی خود سوختم از آه ببین

[...]

یغمای جندقی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم

نیر تبریزی

بس که از آه سحر مشعله روشن کردم

دزد شب را سوی دل راه معین کردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه