گنجور

 
رفیق اصفهانی

تا از تو دور ای در نایاب مانده ام

از گریه چون صدف به ته آب مانده ام

از بحر چشم ریخته ام بسکه بی تو آب

از آب چشم خویش به گرداب مانده ام

دیگر نمانده تاب صبوری به من بیا

بنگر که چون جدا ز تو بی تاب مانده ام

ترسم به خواب نیز نبینم ترا شبی

زینسان که در فراق تو بی خواب مانده ام

مردم تمام روی به محراب و من رفیق

رو سوی یار و پشت به محراب مانده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode