گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رفیق اصفهانی

امروز بی تو خاک چنین گر به سر کنم

روز جزا عجب که سر از خاک بر کنم

گویند چاره کن [به] سفر عشق یار را

یارم نمی کند چو سفر چون سفر کنم

تا کی کنم بدامن گلچین نظاره گل

کنج قفس کجاست که سر زیر پر کنم

تا کی به حسرتش نگرم با رقیب و باز

از گریه منع دیده ی حسرت نگر کنم

تا کی ز خوان نعمت الوان روزگار

با لخت دل قناعت [و] خون جگر کنم

یک روز بر سرم زرهی تا گذر کنی

هر روز جای بر سر هر رهگذر کنم

بسیار تندخوست نکوروی من ولی

رویش نمی هلد که ز خویش گذر کنم

از حال من تو فارغ و من در خیال تو

روزی به شب رسانم و شامی سحر کنم

گریند اهل حشر به من پیش دادگر

چون گریه از جفای تو بیدادگر کنم

پیشت خوش آنکه گریم و گویی به خنده تو

کم کن رفیق گریه و، من بیشتر کنم